بزرگترین اشتباه

نمیدونم چرا هرکاری میکنم نمیتونم

نمیتونم اون حسی ک بایدو داشته باشم

بعد چند سال 

انتظار ازم زیاده ولی نمیتونم........

واقعا نمیتونم

حتی نمیتونم اینو به زبون بیارم و راجبش حرف بزنم

همه چیز واضحه ولی نمیشه گفت نمیدونم چرا

.

فقط میدونم که نمیتونم اون حسو داشته باشم 

شاید نسبت به هیچ کس.........

بزرگترین اشتباه...

دیر به دیر مینویسم

چون وقتشو ندارم 

زندگی اونقد سفت و محکم چسبیده به من و دستاشو دورم حلقه کرده که گاهی مث الان حتی نمیتونم نفس بکشم......

داره سخت میگذره خیلی سخت

ولی من به روزای بهتر امیدوارم.......

ماه هاست که دیگه مامانم نیس...و به تنهایی و سختی دارم زندگی میکنم.....

نمیدونم چی داره پیش میاد

فقط فاصله گرفتم از همه.....

تا نزدیک بشم به خودم و زندگیم......

.

هنوز تواناییشو ندارم.......و فقط منتظرم زمان بگذره شااااید کمرنگتر شد

امیدوارم

بزرگترین اشتباه...

یکسال گذشت....

از روزی ک مامنم زنگ زد بهم و گفت زود بیا خونه......مادربزرگت حالش خوب نیست....

اومدم

ولی تو 

نه حرف میزدی

نه تکون میخوردی

فقط با چشمای مظلومت نگاه میکردی....

و آروم اروم اشک از گوشه چشمات میومد پایین....

.

.

.

مامان بزرگ مهربونم

یکساله ک رفتی.....

رفتی و چندماه بعدشم مامانمو با خودت بردی

امیدوارم جاتون کنارهم خوب باشه.......

بزرگترین اشتباه...

امروز از اون روزاست

که فقط سیگار ارومم میکنه.......

همین

.

.

.

قلبم به شدت تیر میکشه

سرگیجه و سردرد.....

بزرگترین اشتباه...

گاهی مثل الان 

اونقدر دلتنگت مبشم 

که اگه الان زنده بودی محکم بغلت میکردم ......

کاش بودی 

کاش بودی تا من تنها نباشم

خیلی تنهام مامان 

چقدر دلم میخواد یبار دیگه صدات کنم مامان .......

چند شب پیش خواب دیدم ناراحتی 

سرتو گرفتم تو بغلم و اروم شدی

چقدر قشنگ حست کردم مامان 

خدایا؟ 

میشه بهم بگی جاش خوبه؟ 

.

.

خیلی دلتنگتم 

دلتنگ صداکردنت مامان

دلتنگ دردودل کردن باهات

دلتنگ گرفتن دستات

.

.

قلبم درد میکنه

بزرگترین اشتباه...